جدول جو
جدول جو

معنی رخ کردن - جستجوی لغت در جدول جو

رخ کردن(تَ رُ فِ رِ دَ)
یا به چیزی رخ کردن. التفات کردن به چیزی. (از مجموعۀ مترادفات ص 48). متوجه شدن به چیزی. (آنندراج). روی کردن بدان چیز. روی آوردن بسوی آن چیز:
پیرهن بر تن خار و خس وادی تنگ است
یارب از تنگدلان رخ که سوی صحرا کرد.
واله هروی (آنندراج).
، پیش آمدن. روی دادن. اتفاق افتادن. (یادداشت مؤلف). و رجوع به رو کردن و روی کردن شود، جوانه زدن (درخت و گل و جز آن) ، سرخ کردن
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(حَ کَ دَ)
برنگ سرخ درآوردن. چیزی را رنگ سرخ زدن، گوشت یا سبزی وجز آن را با روغن داغ برشته کردن. بریان کردن گوشت و بادنجان و کدو و امثال آن را در روغن:... بپزند و عدس را سرخ کنند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(اَ گُ تَ تَ)
چیز فلزی را با چرخ صیقل دادن یا تیز کردن. (فرهنگ نظام). چاقو یا کارد و امثال آن را با چرخ تیز کردن، دوختن با چرخ. جامه را با چرخ خیاطی دوختن. پارچه یا لباس را به وسیلۀ چرخ بخیه زدن، گوشت یا چیزی از این قبیل را با چرخ خرد کردن. گوشت را بوسیلۀ چرخ کوبیدن و نرم کردن، چیزی را مدور ساختن. (فرهنگ نظام). رجوع به چرخ چاقوتیزکن و چرخ خیاطی و چرخ گوشت کوبی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
ایجاد کردن. (از ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
بوسیله دستکاه مخصوص عصاره چیزی را گرفتن: چرخ کردن شیر، با دستگاه مخصوصی چاقو و مانند آنرا تیز کردن، دستگاهی گوشت را ریز ریز کردن، بوسیله، دندان را با دستگاه خاصی تراشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رم کردن
تصویر رم کردن
ترسیدن و گریختن رم کردن، احتراز کردت بسبب نفرت و کراهت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رد کردن
تصویر رد کردن
عودت دادن، پس دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رج کردن
تصویر رج کردن
به صف نهادن، بدسته کردن
فرهنگ لغت هوشیار
قطعه چوبی را بشکل منشور مثلث القاعده ساختن بنحوی که زاویه هر سطح نسبت بسطح دیگر قایمه نباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رگ کردن
تصویر رگ کردن
جاری شدن شیر از پستان، تحریک شدن بهیجان آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چرخ کردن
تصویر چرخ کردن
((~. کَ دَ))
به وسیله دستگاه مخصوص عصاره چیزی را گرفتن، با دستگاه مخصوصی چاقو و مانند آن را تیز کردن، به وسیله دستگاهی گوشت را ریزریز کردن، در پزشکی با دستگاه خاصی دندان را تراشیدن
فرهنگ فارسی معین
به رنگ سرخ درآوردن، تفت دادن، برشته کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تراش دادن، تراشیدن، خرد کردن، ریزریز کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از سرخ کردن
تصویر سرخ کردن
ليقلى
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از سرخ کردن
تصویر سرخ کردن
Fry
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از سرخ کردن
تصویر سرخ کردن
frire
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از سرخ کردن
تصویر سرخ کردن
friggere
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از سرخ کردن
تصویر سرخ کردن
жарить
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از سرخ کردن
تصویر سرخ کردن
frittieren
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از سرخ کردن
تصویر سرخ کردن
смажити
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از سرخ کردن
تصویر سرخ کردن
smażyć
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از سرخ کردن
تصویر سرخ کردن
油炸
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از سرخ کردن
تصویر سرخ کردن
ভাজা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از سرخ کردن
تصویر سرخ کردن
تلنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از سرخ کردن
تصویر سرخ کردن
freír
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از سرخ کردن
تصویر سرخ کردن
ทอด
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از سرخ کردن
تصویر سرخ کردن
kukaanga
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از سرخ کردن
تصویر سرخ کردن
kızartmak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از سرخ کردن
تصویر سرخ کردن
揚げる
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از سرخ کردن
تصویر سرخ کردن
fritar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از سرخ کردن
تصویر سرخ کردن
튀기다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از سرخ کردن
تصویر سرخ کردن
menggoreng
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از سرخ کردن
تصویر سرخ کردن
तलना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از سرخ کردن
تصویر سرخ کردن
frituren
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از سرخ کردن
تصویر سرخ کردن
לטגן
دیکشنری فارسی به عبری